شهرک مختارنامه

مستقیم برم سر اصل موضوع و اون قسمتی از صحبتهایی که مربوط میشد به مختارنامه

توی دیداری که در تاریخ 91/09/19 با آقای دارابی معاون صداو سیما داشتیم.

همون سوالی که همیشه داشتیم و داریم! را از آقای دارابی پرسیدم اینکه چرا شهرک مختارنامه باید تخریب بشه. هر چند گزارش مشروح این دیدار را خبرگزاری دانشجو گزارش کرده ولی خب کامل نیست.

به آقای دارابی گفتم امیدوارم فیلمهای تاریخی بیشتری ساخته بشه.

سریالهای تاریخی و فیلم های تاریخی ای که ساخته میشه مثل مختارنامه فاخر باشه و اینکه امیدوارم به زودی سریال تاریخی سلمان فارسی را از تلوزیون شاهد باشیم.

درباره شهرک مختارنامه گفتم و اینکه ما چهار هفته پیش این شهرک بودیم و شهرک را از نزدیک دیدیم با اقای فلاح در این باره صحبت کردیم و طبق گفته آقای فلاح نامه ای از قسمت حقوقی صدا و سیما را دریافت کردند مبنی بر انصراف قطعی صدا و سیم از خرید این شهرک و لودرهایی که ما دیدیم که آمده بودند که شهرک را خراب کنند پس چرا از اول اینقدر هزینه شد که حالا بخوایم این شهرک را خراب کنیم.

بهشون گفتم وقتی همچین شهرکهایی باشه دست کارگردان ها و تهیه کننده ها برای ساخت فیلم های تاریخی بازه و راحتتر وارد این عرصه خواهند شد همونطوری که دیدیم وقتی فیلم مختار تموم شد بلافاصله فیلم تاریخی دیگه ای در همین شهرک مختارنامه آغاز شد.

اما توضیحات آقای دارابی که فرمودند که قرار است بزرگ‌ترین شهرک تلویزیونی خاورمیانه ساخته شود که ماندگار باشد. شهرک مختارنامه ماندگار نیست اتفاقا من دیشب صحبتی با آقای میرباقری داشتم که ایشون هم همین نظر را داشتند که ما شهرک مختارنامه را فقط برای مختارنامه و به اصطلاحی یکبار مصرف ساختیم و اصلا صلاح نیست این شهرک نگه داشته بشه! ان شاالله این شهرک تاریخی بزرگی که قرار است ساخته شود شهرکی بسیار عظیم و با مصالح عالی ساخته خواهد شد که ماندگار باشد.

بدرقه پاییز...

برگ ریزان که راه انداختی

واژه هایمان جان گرفت

ما از تو شعر گفتیم

دل انارها خون شد

حالا

رگبارهایت را تند تر کرده ای

می خواهی به زمستان برسی

لطفا

تا شعرهایمان دم بکشد

کمی دیگر پاییز باش...

قمقمه هایتان را پر نکنید، ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب، شهید شده است ...

گویی تقدیر است همین حالا که بیازمایدمان

مقابل چشمانمان کربلا به پا میکند

برای حسین فقط اشک ریزان و مویه کنان بر سر و سینه میزنم؟

یا در امتحان ِ پر بلای کربلا مردانه ایستاده ایم؟

محرم ...

شب هفتم امام هم تمام شد ...

ان شاالله عزاداری هاتون قبول باشه.

میخواستم یه چیزی بگم اینکه در محرم خیلی قشنگه مردم ما به اندازه توان خودشون نذر میکنن یکی هزار تومن، یکی یه میلیون تومن، یکی یه گوسفند، یه کیسه برنج، یکی صد تا گوسفند و ... هر کس به اندازه توان خودش، بعد این نذری ها پخته میشه و همه مردم سر این سفره میشینن، حالا بستگی داره یه کسی هر ده شب، یه کسی بیشتر.

خلاصه هر کس حداقل یه بار سر این سفره میشینه و این خیلی مهمه همونی که رحمت الهی را نازل میکنه وقتی خودمون به خودمون رحم کنیم قطعا خدا هم بهمون رحم میکنه ولی حواسمون باید باشه که این فقط برای این دهه محرم نباشه ...

التماس دعای زیاد دارم

این سخنان در محرم ایراد شده اند و اشاره به مصائب امام حسین و تنهایی شان هم در آن محوریت دارد، مناسب دیدم که آن را در وبلاگ بگذارم. 

قربانِ دستهای بی نمک گوینده اش هم بشوم 


مادر ...

آن روز تمام اعضا و جوارح ما بر عدالت یا بی عدالتی ما شهادت خواهند داد ...

امروز صحنه ی خوبی ندیدم.

حدود ده تا بچه کوچیک، دختر و پسر که معلوم بود فروشنده هستن میخواستن سوار اتوبوس بشن ولی خب چون اتوبوس های این خط شخصی شده آقای راننده اجازه ی سوار شدن را به این کودکان نداد و با لحن بدی باهاشون برخورد کرد آنها هم فقط معصومانه نگاه کردند ...

چه فرقی بین این کودکی که اجازه ی سوار شدن به اتوبوس را هم ندارد با کودکی که سوار ماشین 500 میلیونی میشه هست؟

چه فرقی بین این کودکی که پاهایش را در سرمای زمستان با اگزوز ماشین گرم میکند با کودکی یا نه اصلا با من ای که شاید تو زمستون اصلا سرمایی را متوجه نشوم هست؟ ....



پ.ن: فک میکنم عکس برای ایران نباشد.

باران ...

هوا بارانی نیست اما دارم بوی باران میشنوم ...
انگار کسی میآید به مهمانی من، با عطر #باران ...

درخت من ...

وقتی بچه بودم میرفتیم پیش این درخت و زیر سایه اش میشستم این دفعه که رفته بودم خونه مادربزرگ رفتم تا دوباره مثل بچه‏ گی ‏هام برم زیر سایه اش بشینم ولی با این صحنه مواجه شدم ...
ولی دوباره داره از بغلش رشد میکنه...
منتظرت میمونم تا دوباره رشد کنی و دوباره بیام زیر سایه ات بشینم...

لینک این عکس در سایت نگارخانه

مالک ...

مالک مرد بزرگی بود راحله ...

عشق به علی مالک را مالک کرد ...

او خوشرویی را از علی آموخته بود ...

حتی وقتی در قلزم پای در رکاب لرزاند و جگرش به زهر پسر عاص تکه تکه شد تبسم بر لب داشت و ذکر علی میخواند ...

سعی میکنم زین پس به قدر دانه ای گندم شبیه مالک باشم ...